یاد پارسال....

یاد پارسال افتادم .چه شور و هیجانی داشت زندگی من و بابا .شما چهار ماهت کامل شده بود و من منتظر 21 اسفند بودم که برم سونوگرافی دکتر رحیم زاده تا بفهمم شما پسری یا دختر.ولی یه چیز رو بگم میدونستم شما پسری برای همین تمام اسمای که انتخاب کرده بودم اسم پسر .البته نا گفته نماند که یه چندتا اسم دختر هم انتخاب کردیم .

پارسال این موقع همه به من میگفتن این کارو نکن این کارو بکن .......ولی من گوشم بدهکار این حرفا نبود.زیر پوستی مواظبت بودم چیزیکه شما رو اذیت کنه بلند نمیکردم چون بیمه شده بودی ولی در هر حال دوست داشتم خونه تمیز باشه وقتی تو میای .شستن فرشا وپرده ها وگردگیری خونه از کارای مهم بود.

یه ماهه بودی که رفته بودیم با مامان جون روضه ،اونجا دوست مامانی خانم اکبری به من گفت اگه تونستی برای سلامتي اقا امام زمان (عج)قران ختم کن.منم خیلی خوشحال از این پیشنهاد 2 ختم قران یکی واسه سلامتی امام یکی هم برای سلامتی شما شروع کردم به علاوه ختم صلواتی که روزای پنجشنبه داشتم.شاید بگی مامان خیلی زیاده روی کردی ولی نه ،اخه علاوه بر نیت سلامتی،یه جور تشکر از خدا هم بود .دوست داشتم ارامشی که قران به من میداد به تو هم بده و باهاش مانوس بشی و به قول اقا جون چراغ دین بشی.

راستی چنین روزی شما تکون خوردی وای که چقد شیرین بود .دوست داشتم تمام دنیا رو جشن بگیرم.که میگرفتم با هر تکون تو من یه دور کامل میچرخیدم و چشمامو میبستم تمام دنیا رو چراغونی میدیم. وای که چقد لذت داره.

با مامان جون رفتیم لباس بارداری خریدیم چند دست لباس هم مامانی واسم دوخت (دستش درد نکنه)اخه دیگه توی اون لباسام جا نمیشدم اخه شده بودم دو نفر. حالا از باباجونت بگم ،انقد هوامو داشت کافی بود لب ترکنم چیزی بخوام سریع السیر واسم میخرید منم یه عالمه ناز میاوردم و اون میخرید .((اخه جان بابا جونی بهنود،خیلی دوست دارم ))همش میرفتیم بیرون .اخه گاهی اوقات دلم بی دلیل میگرفت. راستی یه عالمه عکس هم دارم با بابایی با مامان جون و اقا جون با خاله سهیلا دایی احسان دایی محمد...یه عالمه عکس دو نفره من و تو داریم باهم.

یه چیز دیگه ،صبحا ساعت 11 از خواب بیدار میشدی که یه کم دیرتر میشد چایی با شیرینی میخوردم بیدار بودی و تکون میخوردی.مامان جون زنگ میزد اقا بهنود چیکار میکنه میگفتم خوابه.(شده بودی همه زندگی من).((اخه بچه تو شکم مادر تنها مزه ای که تشخیص میده شیرینی هست)).

حالا که دارم مینویسم بهنود من ،4 روز دیگه هشت ماهش کامل میشه یه عالمه کار یاد داره .یه عالمه دوست داره مثل ایدا جون ،امیر محمد جون ،بنیتا جون،فرهام جون،اقا رادوین گل،ریحانه جون و همه اونایی که توی لینک دوستانت نوشتم.البته علاوه برشما منم کلی دوست پیدا کردم چند تا مامانی گل و مهربون ....که همینجا ازشون خیلی تشکر میکنم بابت همراهیشون ،لطفشون ،ومحبتشون...بازم ممنون.

الان تو خوابی و من عاشق تو منتظر بابایی بهنود که بیاد ناهار بخوریم. بهنود دوست دارم . ودر اخر خدایا ازت ممنونم به خاطر تمام روزای خوبم.واسه داشتن بهنود و بابایی بهنود.


تاریخ : 15 اسفند 1391 - 22:25 | توسط : بهنود جون | بازدید : 1934 | موضوع : وبلاگ | 23 نظر

  • سلام عزیزم
    چه قشنگ از خاطراتت نوشتی و حس و حالت! الهی همیشه همین جور خوشحال و شاکر باشی عزیییزم
    خدا بهنود جون رو براتون حفظش کنه.
    ما هم خوبیم ممنون که جویای احوالمون هستی راستی شما کجا زندگی میکنید؟
  • سلام خانومی
    اومیدوارم سالهای سال در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی کنین
    واقعا لحظات جالبیه دوران بارداری
  • نازی دوست خوبم.حرفات از ته دلت میاد چون واقعا به دل نشست و منو شدیدا برد به دوران شیرین بارداری.میدونی امروز که ایدا داشت شیر میخورد بخوابه پاشنهی پاشو کشید به شکمم.نمیدونی چه حالی شدم واقعا دلم ضعف رفت.همیشه اینجوری لگد میزد تو دلم.ایشالا خدا بهنود جونی و مامان گلش و باباشو صحیح و سالم در کنار هم نگه داره.بهنودی جونی بزرگ شه و شما رو به ارزوهاتون برسونه. خیلی دوست دارم بهنو دو ایدا رو با هم ببریم بیرون.راستش ایدا هیچ بچه ی همسنی نداره و تو این سن بازی با هم سن و سالاشون خیلی واسشون خوبه.منم ازاینکه ایدا و من دوستای خوبی پیدا کردیم خیلی خوشحالم.بوس بوس
  • خیلی خاطرات قشنگی بودن. امیدوارم تمام مادرها این روزا براشون خاطره ی به یادموندنی بشه و بعدا برای بچه هاشون تعریف کنن. ایشالا همیشه شاد باشین.
  • شيدا جون از اينكه دوست خوبي مثل شما دارم خوشحالم.پيشنهاد خوبيه.منم دوست دارم ايدا و بهنود رو ببريم بيرون باهم.هروقت خواستي بگو هماهنگ كنيم باهم.خوشحال ميشم.



    فاطمه جون ايشالا سال ديگه در حالي كه اهورا جون تو اغوشت هست شماهم از خاطرات الان مينويسي.سالم باشي هم خودت هم ني ني نازت.
  • سلام مامان بهنود جان.ممنون از اینکه به فکرم هستید. آره جمعه رفتم آزمایش ناشتا و 2ساعت بعد صبحونه دادم. ناشتام 103 بود که یه کم بالاست. ولی دیگه حوصله ی دکتر رفتن رو ندارم خودم دائم در حال رژیم گرفتنم.همه بهم میگن لاغز شدی.در مورد تکونا هم به دکترم گفتم میگه عیبی نداره .خودم نگرانم.برام سونو هم ننوشت.بعضی وقتا خیلی درد دارم البته مجبورم همش تو خونه باشم. بهنود جون رو از طرف من ببوسید
  • كار خوبي ميكني فاطمه جون حالا هركاري كه به صلاح اهورا جون هست با تحمل سختيهاش انجام بده.در مورد تكوناش هم نگران نباش.همش خيريت .كمتر از ٢ماهه ديگه مونده.ايشالا بياد صحيح و سالم بعد عكساشو بزاري و بعد بهت بگم :فاطمه جون يادته دو سه ماه پيش رو.
    ايشالا كه خيره و نگران هيچي هم نباش.
  • چه مامان هنرمندی،خیلی خوب می نویسید،دوران بارداری دوران شیرینیه ،خصوصا موقع تکونای نی نی ،وقتی که جزیی از وجودت میشه،
  • امیرمحمد میگه : منم همراه بهنودجون و آیداجون میااااااااااام!کاشکی منم مشهدبودم.
  • مرسي مامان امير محمد جون.بيا خاله جون .اتفاقا اگه تو هم باشي ميدوني چقد خوش ميگذره .البته به ما مامانا.حتما ايدا جون .هم موافقه
  • خیلییییییی قشنگه.یاد اون دوران افتادم و کلییییی دلتنگ شدم برای اون روزایی که تکون میخورد.
  • اره منم 100 در 1000 موافقم که اگه مامان امیر محمد و پسمر گلشم بودند خیلی عالی میشد.مرسی مامانی که موافقت کردی با پیشنهادم.ایشالا بعد از تعطیلات با هم هماهنگ میکنیم عزیزم.
  • مامان بهنود دندونای بالای ریحانه یکم از هم فاصله دارن ولی جاشون بنظر خوبه و همون جایی که جونه زد بالا آومد جاشون تغییری نکرد
  • اگر دنبال تقویم 92 با عکس کودکتون هستین!!!
    اگر میخواهید جشن تم دار بگیرین !!!!
    طراحی کارت تبریک عید با عکس کودک شما!!!
    حتما سری به مابزنید و طرح های زیبا و بینظیر ما رو ببینید

    http://temparti.blogfa.com/
    چیزی به سال جدید نمونده عجله کنید
    (_
  • سلام عسلی خاله.ایشالا سال دیگه که بزرگتر شدین منو مامانی شما تا رو میبریم برف بازی.امسال هنوز کوچولویین.به خاطر شما نینی ها ما هم نمیتونیم برف بازی.عیب ندارم.اینم مثل تا کار دیگه مال شما
  • سلام من تو وبم یه مسابقه گزاشتم لطفا بیاین و شرکت کنید بهنودجون من به عکست نیاز دارم واسه مسابقه تا بتونم تو رو شرکت بدم
  • سلام مامان بهنودخان،نگران نباش گلم،دندونای امیرمحمد هم همینطور بود، بزرگتر که بشه میاد سرجایش.
    ببخشیدکه دیرجواب دادم.پسرگلتو از طرف من ببوس.
  • 8 ماهگیت مبارک عزیزدل خاله!
  • ممنون ماماني امير محمد.خيلي نگران بودم فكر ميكردم دندوناش نامرتب ميشن.ميخواستيم بريم پيش دكتر.
  • 8 ماهگیت مبارک بهنود جونی خاله.ایشالا همیشه سالم و شاد باشی گلم.
  • سلام مامان بهنود خان.مرسی از حرفای قشنگتون. آره خیلی خوشمزه هست نی نی من .البته همه ی مامانا این مزه رو تجربه کردن.
  • راستی یه سوال داشتم. چطوری من می تونم لینک دوستان رو به وبلاگ خودم اضافه کنم؟
  • سلام عزیزم .توی ردیفی که وارد میشین عکس یا نوشته جدید بزارین بیان پایین تر قسمت لینک ها نوشته لینک دوستان حالا اسم موردنظر رو با سایتش بنویسید به همین راحتی.

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام