امروز من و شما ،بابایی رفتیم باغ گل خیلی خوش گذشت شما هم خیلی خوشت اومده بود و مثه قبلا
یه جا بند نمیشدی که من عکس بگیرم و حالا یه چندتا عکس گرفتم که نشد همشون رو تو یه پست بزارم!!!!
یه دونه گل باغ زندگی خیلی دوست دارم
میخوام برم خونه مامان جون☻☺
امشب یه اتفاق جالب افتاد،
ویانا خاله که یه دختربچه 4 ساله ست اومد ومنو بغل گرفت و بوسید
شماهم که بغل بابایی بودی وقتی این حرکت رو دیدی
حسابی عکس العمل نشون دادی که من مامانمو میخوام
وایییییی که من عاشق این حرکتم و
این اولین باری بود که این عکس العمل رو نشون میدادی
بعدشم حسابی بوس بارونم کردی الهی من فدای شما.
بهنود خیلی دوست دارم.
زیباترین رویاها رو ببینی ،پسرم!!!
..gif)
ده ماه از بودن بهترین هدیه خدا کنار من و بابا گذشت..gif)
.gif)
ده ماه زیباترین و شیرین ترین روزا..gif)
من و بابا تمام تلاشمون رو میکنیم که به رویاهای قشنگ تو رنگ واقعیت بدیم..gif)
خیلی دوست داریم..gif)
خودم کیفم رو میبندم.
یه نفر کمک میکنه من سوار این بشم؟
همیشه کنار روروئکت بهش تکیه میدادی و هی میخواستی از جات بلند بشی ولی امروز به پاهای نازت فشار اوردی و کنار روروئک در حالی که با دستات بهش تکیه داده بودی ایستادی و با هول دادن راه میرفتی. این چند روزه که میخزی حسابی شیطون شدی.خیلی باید حواسم بهت باشه.اخه خیلی خطرناک شدی.میترسم من حواسم نباشه و خدایی نکرده شما به خودت اسیبی بزنی.
راستی حالا برای دست زدن کاملا دستات رو باز میکنی و دست میزنی..
ناز نازم خیلی دوست دارم اندازه مهربونی خدا.
خدایا شکرت
من میتونم بایستم.
((اینجا درحال گفتن ماما ،که ببین مامان من ایستادم و من در حال شکار لحظه هاهستم ، نفسم))
