هدیه تولد..

این عکس ،کادوی تولد بهنودی منه،که خاله های مهربونش،مامان الهام(پارسا جون)،

مامان فرزانه(نازنین جون)،مامان پریناز جون،زحمت کشیدن و طراحی کردن....ممنونم دوستای خوبم.

اینم کادوی ما واسه  نازنين جون که یه روز دیگه تولدشه.تولدت مبارک خاله جونی.


تاریخ : 31 تیر 1392 - 21:28 | توسط : بهنود جون | بازدید : 3457 | موضوع : وبلاگ | 26 نظر

هوای گرم تیرماه و اب بازی خونه مامان جون..

.

.

 

.

.

.


تاریخ : 29 تیر 1392 - 00:27 | توسط : بهنود جون | بازدید : 2657 | موضوع : وبلاگ | 47 نظر

جشنی کوچک با دلی بزرگ......

.

.

.حالا همگی دست و هورااااا

.دست دست

این کادوا واسه منه....

.

.

میخوام کادوهام رو بازشون کنم.....

.

.و حالا تصاویری از قبل تولد.....

.

.

.

.

.

.چند قدم دیگه مونده به تولد بهنودم...

و خدایا ممنونم امشب شب خوبی بود....

...از همه عزیزانی که اومدن خونمون ،اومدن به پیجم و تبریک گفتن...واسمون پیام فرستادن ،زنگ زدن کمال تشکر رو دارم....

از دوستای نی نی پیجم و مامان و باباهای گلشون و خاله های مهربونشون که خیلی با نظراتشون مارو طی دو روز گذشته خوشحال و دلگرم میکردن.طوری دیگه ی یاد ندارم که از همتون حسابی تشکر کنم..ایشالا تو شادیاتون جبران کنم.

از فامیلای خوبم ،که زنگ زدن و پیام دادن از صادق جون و مامان خوبش که با پیامش خوشحامون کردن...از عموحسن (مامان )و خانمشون و علی جون و حنانه جون..از عمه مریم و شوهرشون که کادوشون رو هم قبلا دادن از عموعماد ،از دخترعموم که واسم با پست کارت پستال تبریک تولد فرستاده بود...از مامان جونا و اقا جونام که همیشه کنارمونن ....از دایی احسان که قراراش رو به خاطر جشن ما کنسل کرد از دایی محمد که علی رغم خستگی بعد کار با یه کادوی شیک به جشن ما اومد از خاله سهیلای مهربونم که خیلی دوسش دارم....از پسر عموهای مامان جون مهدی اقا و محمد اقا که با یه کادوی شیک مارو غافلگیر کردن....ازهمه و همه ممنونم ......

امیدوارم بتونم در شادیاتون جبران این همه لطفتون رو بکنم.....اخه خیلی خوبه بهترین روز زندگیت این همه ادم خوب کنارت باشن.....و پا به پای تو شادی کنن.

دوستون دارم....

بهنودم،بهترین ارزوهارو واست دارم.و باوجود تو دیروز بهترین روز عمرم بود....عاشقانه دوست دارم..


تاریخ : 23 تیر 1392 - 23:27 | توسط : بهنود جون | بازدید : 2687 | موضوع : وبلاگ | 55 نظر

کارت دعوت تولد بهنودم.....

همگی دعوتین به خونه مجازی ما، دوستای گلم همراه با مامانای مهربون ،خوشحال میشم تشریف بیارین

l


تاریخ : 20 تیر 1392 - 23:30 | توسط : بهنود جون | بازدید : 4215 | موضوع : وبلاگ | 85 نظر

شما شیطون بلای مامانی....

شما شیطون بلای مامانی....


تاریخ : 18 تیر 1392 - 10:08 | توسط : بهنود جون | بازدید : 1697 | موضوع : فتو بلاگ | 37 نظر

داستان یه سال باتوبودن به روایت تصویر...

امروز 7اذر90 هستش رفتم ازمایشگاه ،خانم دکتر وجود یه فرشته درون منو بهم مژده داد...

خوشحالم،واین خوشحالیم رو با عزیزانم قسمت میکنم...

هشت هفته و 5روزت شده میخوام برم دکتر ببینم چه شکلی شدی..

هنوزاندازه یه لوبیای کوچولویی..

چند هفته گذشته استرس عجیبی دارم برای سلامتیت ،چون نمیبینمت هزارو یک فکر میکنم.میرم ازمایش nt ،شما 11هفته و 14روزته ،ازمایش رو میگیرن و میفرستن آلمان بعد ده روز جوابش میاد حالا فعلا از دیدن کوچولوی نازم لذت میبرم...

ارامش و اطمینان قلبی که الان دارم روبا هیچ چیز عوض نمیکنم..

شما الان 20 هفته ی هست که مهمون قلب من شدی بریم واسه تعیین جنسیت پیش دکتر رحیم زاده...

هورااااا همونی که میخواستم یه پسر کاکل زری ،عاشقتم...بریم یه کتاب اسم که تاییدیه ثبت احوال رو داشته باشه بخریم...

ازمیون اسمای اراد،بهراد،مهراد،شایان،کیان،صدرا و بهنود چه اسمی رو می پسندی؟؟دستم رو میزارم رو شکمم هراسمی رو که پسندیدی یه تکونی به خودت بده....

اااا چه اسم خوبی انتخاب کردی ،منم بهنود رو میخواستم .....پس چطوری بهنود من ،بهنود خان من...

37 هفته ی میگذره ،یک هفته دیگه بیشتر نمونده به اومدنت بریم پیش دکتر ماندانا کلالی ببینم وضعیتت چطوره؟

راستی دهم خرداد صدای قلب مهربونت رو شنیدم وازاینکه اینجوری تالاپ تلوپ میکرد یه عالمه انرژی گرفتم بهنود نازززم.

چند روز پیش یعنی 5تیر 91 ،جشن سیسمونیت روگرفتیم..خیلی به من خوش گذشت...

21 تیر ماه نود ویکه ،ساعت دوونیم شبه ،هیجان زیادی دارم ،نباید چیزی بخورم ،بیدارم،دوست دارم عقربه های ساعت بدو بدو کنن و ساعت شش صبح بشه که برم بیمارستان....

22تیرماه نودویکه ،ساعت شش و نیم صبحه ،همراه مامان جون و باباییت و خاله سهیلا ،داریم میریم بیمارستان بنت الهدی...بستری شدم

لباس پوشیدم ،دوباره دارم صدای قلبت رو میشنوم،یه خانمه بهم میگه میخوای فیلم بگیرم گفتم با کمال میل....

توبه پاتو روی قلبم گذاشتی ، ساعت هفت و هفده دقیقه صبح.....

بهوش اومدم ،ساعت هشت و ربع صبحه،دیگه احساس سنگینی نمیکنم یه خرده درد دارم ولی شیرینه ...ولی بهنودم کو؟ ؟کی میارین ببینمش؟ساعت ده و نیمه،میبوسمت و عاشقونه بغل میگیرمت....

 

خوشحالم تورودارم...

اومدیم خونه چهار روزه تورودارم ،چهارروزه زندگیم تغییر کرده ...چهارروزه......

فردابریم شناسنامه ت رو تحوبل بگیریم وااای وای جونمی تو...

اینم بهنود شفیعی متولد 22تیر 91 صادره از مشهد ....

وارد ششمین روزی شدیم که افتخار دادی اومدی زمین شدی..امشب رو باید با فامیلا جشن بگیریم...دوست دارم اقاجون من (حاجی بابا )توی گوشت اذان بگه....

امشب چه شب خوبی بود...منم ازاینکه حاجی بابا اذان گفت خوشحالم...

(حاجی بابا رفت و مارو با کوله باری از خاطره تنها گذاشت 6 ابان 91)..

امروز جمعه ساعت نه صبحه سیزده مرداده میبرمت واسه یه سنت شرعی(ختنه)...

نازم گریه نکن عزیزم چشمام قرمزشده ازبس که اشک ریختم....قربونت برم حالا که یه عالمه کادو داری بخند گلم...

اوووووو چه زود گذشت یه ماهه شدی ناز مامان....میدونی این یه ماه عجب شکلاتی بودی شما؟؟

زمان داره زود میگذره و شما پنجاه روزه شدی و میخندی حسابی واسه مامان و بابا ...تو جونمی ...

دیگه حرفی برای گفتن ندارم جزدیدن لحظه لحظه بزرگ شدنت و هرروز شیرین کاریهای جدید ...که همشون رو تو صفحه جدا به نام صفحه اموزه هات نوشتم که هروقت اونا رو بخونی بدونی چه کوچولو بودی و چه پیشرفتایی داشتی...

البته امروز که دوماهه شدی بریم واکسن دو ماهگیت رو بزنیم....

عزیزم که اینقده صبوری که فقط ناله میکنی ...کاش میشد دردات واسه من باشه...

امروزرفتیم خونه حاجی بابا ،اخه فردا قراره از کربلا بیان ،رفتیم که اگه کاری باشه انجام بدیم اخه پسرم سه ماهه شده و میتونه کارای جدید جدید انجام بده....

پسمرکم،حسابی بلوزت رو خیس میکنی اونقده که اب دهنت میریزه نکنه خبرایی که من خبر ندارم...

چهارماهه شدی پسر تپل مپل ،میبوسمت .....

راستی صورتت رو خیلی دست میکشی اخه اگزما داری ،بریم پیش سامیراد شاید یه دارویی بده...

نه بابا ،این فوق تخصص نوزادان که سامیراد باشه دردی رو دوا نکرد .بریم پیش یاوری دکتر خودت...

وااااای دستش درد نکنه چقد این پماده خوب بود دیگه اصلا از اون دونه های قرمز مزاحم خبری نیست هورااااا.

چه خوب شد که با وارد شدن به پنج ماهگیت صورتت خوب شد ..

امشب مهمون داریم...خیلی دوست دارم همیشه بغلت کنم ولی همه میگن بغلی میشه و بعدا اذیتت میکنه...

پس خبر جدید این بود،قربونت برم که دندون دراوردی و حالا که شش ماهه شدی خرده خرده غذا خوردن رو شروع میکنی با اب برنج...واااای چقد بی مزه ست...

مامانی ،هفت ماهه شدی و اینجوری باسر میخزی اخه گردنت درد میگیره نازم...صبر کن منم بهت برسم...

همه چیزمنی..چه این 22 هایی که گذشت شیرین بود...

حالا یه 22 دیگه اخه هشت ماهه شدی...

بزرگ شدی عزیزم با یه دنیا شیرین بازی...

اااا 22 اسفند شد ونزدیک عیدیم یه عید جدید با یه عضو جدید ....باید بریم لباس جدید بخرم واسه گل پسرم...اخه تو جون منی....

عیدت مبارک ..مسافرت خوش گذشت همه خوب بودن؟؟

چرا لاغر شدی؟لپات کو؟؟؟؟

اینم بهنود نه ماهه من،قصه گوی من.....(22 فروردین)

قربونت برم که اینقده شیرینی...رسیدیم به 22 اردیبهشت ..باورت میشه داریم به یه سالگیت نزدیک میشیم به همین زودی...

امروز که 22 خرداده و تولد امام حسین هستش بریم حرم زیارت دلم هوای حرم رو داره...

زیارتت قبول باشه عزیزم...

تااینجای قصه رو گفتم و نوشتم با کلی چیزای که ننوشتم و قبلا گذاشته بودمشون تو یه صفحه دیگه...

امروز 14 تیره وفقط مونده 8 روزدیگه که به یه سالگیت برسیم..نقشه هایی دارم که امیدوارم بتونم خوب خوب اجرا کنم....

مهمون داریم امشب ،شما وقتی میارم که غذا بخوری بادیدن بقیه که میبینی دارن غذا میخورن شما هم میل به غذا ت بیشتر میشه و غذاتو خوب میخوری...

عزیزتر ازجونم عاشقونه دوست دارم و بهترین هارو میخوام از خدا واست...

الان که مینویسم شما خوابی و به خودم قول دادم الان ببوسمت .....

این بود داستان فرشته کوچولوی من که داره یه ساله میشه...


تاریخ : 14 تیر 1392 - 11:12 | توسط : بهنود جون | بازدید : 4800 | موضوع : وبلاگ | 37 نظر

بی بهونه، دوست دارم....

بی بهونه، دوست دارم....


تاریخ : 13 تیر 1392 - 10:07 | توسط : بهنود جون | بازدید : 1713 | موضوع : فتو بلاگ | 24 نظر

شخصیت اصلی داستان زندگی ما...

شخصیت اصلی داستان زندگی ما...

اگه میبینی بین زمان عکسات فاصله افتاده دلیلش اینه..اخه این چند روزه مامان جون مریم یه عمل جراحی (کیسه صفرا)داشتن که ما خونه مامان جون بودیم و دلیل دوم اینه که شما هم یه خورده تب داشتی و گلاب به روی نازت اسهال بودی که بردمت دکتر ،تبت که پایین اومد ولی باید منتظر فردا باشم که وضع معده کوچولوت هم خوب بشه
شما هم تواین عکس دالی بازی میکنی با دایی احسان ...
تو همه چیز منی...
تاریخ : 08 تیر 1392 - 08:49 | توسط : بهنود جون | بازدید : 2081 | موضوع : فتو بلاگ | 40 نظر

امروز رفتیم باغ گیلاس...

 

 


تاریخ : 04 تیر 1392 - 07:34 | توسط : بهنود جون | بازدید : 2054 | موضوع : وبلاگ | 45 نظر