و بهنود من راه افتاد....

سلام عزیزتر ازجونم.....

خوشحالم ،خوشحال از اینکه شما بالاخره تصمیم گرفتی راه بری...

بهنودم.شاید نتونم خیلی خوب و شیک و قابل تحسین ،احساسم رو به قلم بیارم  ولی حس یه مادر رو فقط یه مادر میتونه خوب درک کنه...

از اینکه امروز (14 شهریور 92 )شما همش میخواستی از این سمت به اون سمت خونه قدم ورداری و چون ذوق زدن منو بقیه اهالی خونه ی مامان جون رو میدیدی بیشتر به اینکار مشتاق میشدی و سعی میکردی دوباره انجامش بدی  خیلی خوشحال شدم...

ارزو دارم همیشه و تا زمانی که قدمات رو به زمین میزاری استوار باشی ،از خدا میخوام همیشه پناهت باشه و تو با توکل به خدا قدمای بزرگی برداری و موفق باشی ..قدمای بزرگ و سرشار از موفقیت چه واسه تحصیل باشه چه میخواد واسه کسب روزی حلال باشه چه میخواد واسه شادی و خوشبختی زندگیه آیندت باشه....

پسر نازم ،دهمین دندونت هم جوونه زده ...مبارکت باشه گل مامان......

عزیزتر از جونم ،اینو یادت بمونه که مامان دوستت داره و تمام تلاشش رو واسه شاد بودن  تو میکنه......


تاریخ : 15 شهریور 1392 - 09:53 | توسط : بهنود جون | بازدید : 1913 | موضوع : وبلاگ | 36 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام