دیروز و امروز...

سلام عزیزم...

دیروز که پنجشنبه (31 مرداد)بود از مرکز بهداشت به خونه تماس گرفتن و گفتن طرح سراسری تست تنبلی چشمه باید همراه با شناسنامه بهنود به مرکز مراجعه کنین..رفتیم مرکز بهداشت یه عالمه کوچولوهای دیگه هم اونجا بودن که واسه تست اومده بودن..نوبت ما که شد خانم دکتر گفت خبری از تنبلی چشم نیست ..ماهم با نی نی های که دوست شده بودی خداحافظی کردیم ورفتیم...ادامه روز رو من وقت دندونپزشکی داشتم که همراه با بابایی رفتیم چون اقای دکتر دوست بابایی بود شماهم همراه با من توی مطب بودی و خیلی با خوشرویی به اقای دکتر پالس مثبت میدادی و دالی بازی میکردی ..و با چراغای مطب حسابی سرگرم بودی...کار من که تموم شدم برگشتیم خونه ..خواستیم یه استراحت بکنیم و ناهار بخوریم بعدش بریم حرم ..اخه قرارمون هر پنجشنبه سر مزار حاج بابا حرم .....حالا بزار از حرم رفتنمون بگم که خودش یه داستانه...ساعت 5 بود که حرکت کردیم سمت حرم..از قسمت پارک ماشین بگم واست که دو دور زیر زمین رو گشتیم که بریم پارکینگ شماره 4 که نزدیک صحن جمهوریه که اونم راه ورودش رو با بلوکای راهنمایی رانندگی بسته بودن که مجبور شدیم بریم وارد خیابون طبرسی بشیم بعدش دور بزنیم دوباره وارد زیر زمین بشیم ...که خلاصه کنم بازم نتونستیم و حالا ساعت شده 6.30 ،در این حین به خودم گفتم زائر بیچاره که شاید ادرسی رو یاد نداشته باشه چه دردسرها باید بکشه...ماکه ماشینمون رو پارک کردیم ... البته مشهد همیشه تابستونا اینجوریه و همراه با ترافیکه،حالا خودت الان که داری میخونی متوجه این امر شدی.......خلاصه ،جونم واست بگه که ساعت 7 داخل حرم شدیم بدو بدو رفتیم که در صحن جمهوری بسته نشه که بتونیم بریم بهشت ثامن ولی متاسفانه در بسته شده بود و ما نتونستیم بریم.(قبل اذان مغرب در بهشت ثامن بسته میشه..میدونی که؟؟).رفتیم صحن رضوی نشستیم و شما حسابی با بچه های اونجا بازی کردی خیلی به شما خوش گذشت...اونجا که بودیم به یاد رز جون هم بودم و واسش دعا کردم که زود زود خوب بشه.

عزیزتر از جونم،شما خیلی شیرین شدی..یه نمونه ش اینکه امشب (جمعه 1 شهریور)که خونه اقا جون بودیم وقتی میوه میخوردیم شما میوه ت رو به همه تعارف میکردی و بعد خودت یه خرده ش رو میخوردی،به اقا جون هم گیر داده بودی چند دفعه تعارف میکردی و با اون لبخند نازت دل همه رو میبردی...

((نکته::امروز یه قدم راه رفتی.......منتظر قدمای طلاییتم نفس مامان...))

داری بزرگ میشی و دل من برای بیشتر به اغوش کشیدنت تنگ میشه..الان وقتی بغلت میکنم حسابی لذت میبرم از اون لحظه و یه دل سیر عشق میکنم.میبوسمت و عطر تنت رو به مشام میکشم و نگاه نازت رو سرمه چشمام میکنم..... ...اخه مادر نیستی بدونی چه لذتی داره پسری مثه تو داشتن.....

یه دونه من بدون همیشه دوست دارم ...


تاریخ : 02 شهریور 1392 - 10:15 | توسط : بهنود جون | بازدید : 1661 | موضوع : وبلاگ | 40 نظر